حشاشون

حشاشون یک گروه اسماعیلی، فاطمی، نزاریهء مشرقیه اند که از دیگر فاطمی ها جدا شده اند و به امامت نزار بن مستنصر بالله و اولاد  وی دعوت میکنند، مؤسس شان حسن بن الصباح بود که قلعهء «الموت» را بحیث مرکز دعوت و پایتخت دولت خود قرار داده بود، این فرقه در قتل و ترور، بخاطر اهداف سیاسی و دینی، و در تعصب، امتیاز خاصی داشتند، کلمهء «حساسین» (ASSASSIN) به اشکال مختلف در لغت اروپایى ها داخل شده و به معنای: قتل ناگهانی، قتل بطور غدر و خیانة، و یا قاتل حرفوی، استعمال میشود.


حشاشون

ASSASSIN

تعریف:

حشاشون یک گروه اسماعیلی، فاطمی، نزاریهء مشرقیه اند که از دیگر فاطمی ها جدا شده اند و به امامت نزار بن مستنصر بالله و اولاد  وی دعوت میکنند، مؤسس شان حسن بن الصباح بود که قلعهء «الموت» را بحیث مرکز دعوت و پایتخت دولت خود قرار داده بود، این فرقه در قتل و ترور، بخاطر اهداف سیاسی و دینی، و در تعصب، امتیاز خاصی داشتند، کلمهء «حساسین» (ASSASSIN) به اشکال مختلف در لغت اروپایى ها داخل شده و به معنای: قتل ناگهانی، قتل بطور غدر و خیانة، و یا قاتل حرفوی، استعمال میشود.

تأسیس و افراد برازنده:

1-حسن بن الصباح:

-سال 430هـ در ری تولد شد و به مذهب شیعه زندگی خودرا  آغاز نمود، بعدا در عمر (17) سالگی طریقهء اسماعیلیهء فاطمیه را در پیش گرفت، سال 471هـ/1078م به طرف امام خود المستنصر بالله رفته حج نمود و بعد از آن بازگشت کرد تا دعوت را در فارس به نشر برساند، تعدادی از قلعه ها را تصرف کرد و مهمترین آنها قلعهء الموت بود که آنرا پایتخت دولت خود ساخت.

-در زمان وی سـال 487هـ/1094م امـامش المستنصر بـالله مـرد، و وزیر

بدر الجمالی، پسر بزرگ و ولی عهدش یعنی ( نزار) را به قتل رسانید تا امامت را به پسر کوچک (المستعلى) که خواهر زادهء وزیر بود، انتقال نماید، این کار سبب شد که فاطمیه به دو بخش تقسیم شود: نزاریهء مشرقیه و مستعلیهء مغربیه.

-حسن بن الصباح به امامت نزار دعوت نموده مدعی شد که امامت به نواسهء نزار، که به طریق مخفی به قلعهء الموت آورده شده، نقل نموده است ، گاهی چنین اظهار نظر گردید که وی طفل بوده از مصر به فارس گریختانده شده و گاهی هم گفته میشد که زنی از زنان نزار که از وی حامل بود به الموت آورده شد و آنجا وضع حمل نمود. همینطور امر و سرنوشت امام جدید در کتمان و خفاء باقی ماند.

-حسن بن الصباح در سال ( 518هـ/1124م) بدون نسل و اولاد وفات نمود، زیرا وی در زندگی خود دو پسر خودرا به قتل رسانیده بود.

2-کیا بزرگ آمید: از سال ( 518هـ/ 1124م) تا سال (532هـ/1138م)  حکومت کرد، وی در اول قومندان قلعه "لاماسار" به مدت بیست سال بود، در دوران حکومتش با همسایه های سلجوقی اش چندین بار داخل معرکه و جنگ شده بود، وی نسبت به حسن بن الصباح در سیاست رسیده تر و بردوبارتر بود.

3-محمد بن کیابزرگ آمید: از سال (532هـ/1138م) تا سال (1162م) حکومت نمود، در دعوت به سوی امام خیلی توجه داشت و احترام ظاهری به فرائض اسلام را لازم گردانید، به قتل بسیاری از پیروانش که به امامت پسرش عقیده داشتند اقدام نموده یک تعداد دیگرش را عذاب و تبعید کرد.

4-حسـن ثانی بـن مـحمد: حکـومت وی از سـال (1162م) تـا سـال

(561هـ/1166م) بود، در رمضان سال 559هـ برپاشدن قیامت را اعلان نموده شریعت را به پایان رسانید (لغوکرد)، تکالیف را ساقط کرد، خوردن را در رمضان مباح دانست، بعد از آن اقدام به کار بزرگتری نمود و ادعا کرد که وی در ظاهر گرچه نواسهء کیابزرگ است ولی در حقیقت امام عصر و پسر امام سابق و از نسل نزار میباشد.

5-محمد ثانی بن حسن ثانی: حکومتش از سال (561هـ/1166) تا سال (607هـ/1210م) بود، نظریهء قیامت را پیشرفته تر ساخت و محکم گردانید، در این امر، ضعیف شدن و فروپاشی حکومت سلجوقیها در دوران وی، ظهور ترکیها  و شروع توسعهء آنان، به وی کمک نمود.

6-جلال الدین حسن سوم بن محمد دوم: حکومتش از ( 607هـ/1210م) تا (1221م) بود، وی عقاید اجداد خودرا در بارهء قیامت ترک نموده آنان را لعنت و تکفیر کرد، کتابهای شان را سوخت و اسلام خویش را اعلان نمود، و ارتباط را با عالم اسلامی شروع کرده به خلیفهء عباسی الناصر لدین الله، و به سلطان سلجوقی خوارزم شاه و دیگر ملوک و امراء نامه نوشت و به ایشان دعوت راستین خودرا به سوی تعالیم اسلام اعلان مینمود، به این عملکرد وی، همهء بلاد اسلامی خوشحال شدند، و پیروانش به عنوان مسلمانان جدید شناخته میشدند.

7-محمد سوم بن حسن سوم: (در بعضی کتابها بنام: علاء الدین محمود ذکر شده) حکومتش از سال (1221م) تا سال( 1225م) بود: در عمر (9) سالگی جانشین پدرگردید، وزیر پدرش حاکم الموت شد، در دوران وی، مردم بار دیگر به محرمات، ارتکاب گناهان و الحاد روآوردند. این طفل پنج شش سال حکومت کرد، بعد از آن تکلیف عقلی (عصبی) برایش پیش شد و دزدی، رهزنی و تجاوزها عام گردید.

8-رکن الدین خورشاه : (1255-1258م) : سال 1256م هلاکو حمله ای را به هدف قلعه های اسماعیلیه به راه انداخت ، و همینطور به پیش میرفت تا آنکه سال 654هـ رکن الدین قلعهء الموت را با چهل قلعه و حصن دیگر که بعدا همهء آنها به خاک برابر کرده شد، تسلیم وی کرد، بنابرآن هلاکو از رکن الدین استقبال نمود و یک دختر مغلی را به نکاحش در آورد، ولی در سال 1258م قتل ناگهانی (ترور) کردش و کارش را به آخر رسانید، و به قتل وی دولت سیاسی حشاشی ها نیز در فارس ختم شد.

9-شمس الدین محمد بن رکن الدین: روایات اسماعیلیه چنین میگوید: رکن الدین پسر خود شمس الدین محمد را مخفی نموده بود که بعدا  خودرا نا آشناساخته، از گیر هلاکو، به جهتی در جنوب قوقاز گریخت، و بعدها در راهی که میان اصفهان و همدان قرار دارد، درقریهء ( انجودا ) استقرار یافت، و تا وفات خود در نصف اول قرن هشتم هجری، همانجا باقی ماند، از نسل وی سلسله ای از ائمه در قرن نهم به ظهور رسید که خاندان آغاخان نیز از آن جمله است. بعد از شمس الدین، حشاشون به دو بخش تقسیم شدند:

* بعض شان امامت محمدشاه را اعلان نموده به  امامت وی وبه امامت ائمه ای که از نسل وی آمدند اعتراف نمودند، سلسلهء  شان در نصف قرن دهم هجری ختم شد که آخرین آنان امام ظاهر شاه سوم معروف به (دکنی) بود، وی به هند هجرت نموده آنجا در سال 950هـ وفات کرد و سلسله قطع شد، ولی تاحال هم پیروانی از ایشان در مصیاف و قدموس در سوریه وجود دارد.

* پیروان  سلسلهء دیگر به امامت قاسم شاه اعتقاد دارند، ولی فرقهء اول نسبت به این فرقه تعداد زیادی را تشکیل میدهند، این ها به بلندی های نهر جیحون هجرت نموده بودند.

حشاشون در بلاد شام:

-از میان آنان در بلاد شام نیز رهبرانی ظهور نمود,مثل:بهرام استر آبادی و اسماعیل فارسی داعی، ایشان توسط جلب رضوان بن تتش والی حلب به مذهب خویش استفادهء زیادی نمودند،تعداد زیادی از اسماعیلیهء فارس به آنسوکوچ نمودند و این کار سبب قوت وشوکت شان در بلاد شام گردید.

-شخصیت دیگری نیز تبارز نمودکه وی عبارت است از: شیخ الجبل سنان ابن سلیمان بن محمود معروف به رشید الدین، وی در بصره نشأت نموده علوم خود را در قلعهء الموت فرا گرفته بود وهمصنفی ولیعهد، حسن ابن محمد بود که همین ولیعهد وقتی حکومت برایش رسیده بود سنان را به کوچ کردن به بلاد شام امر کرده بود.

-وی به بلاد شام انتقال نموده اسماعیلیه را به اطراف خود جمع کرد  و به این صورت دارای نفوذ و قوت گردیدند، مردم به امامت وی اعتراف نمودند، ولی بعد از مرگش دوباره به طاعت امامان قلعهء الموت باز گشتند، وی شخص مخفی بود و آنان  وی را از جملهء بزرگترین شخصیات خویش، على الاطلاق  میدانند.

-تعدادی از قلعه ها را تصرف نمودند، با زنگیها مقاوت نمودند، و چندین بار قصد ترور صلاح  الدین ایوبی را کردند.

-وی جانشینان ضعیفی از خود به جاگذاشت که به سهولت توسط ظاهر بیبرس ختم شدند.

-ازجملهء قلعه های شان در شام : قلعهء بانیاس، حصن قدموس، حصن مصیاف،

الکهف، الخوابی، المنیقه، و القلیعه است.

افکار و معتقدات:

1-عقاید شان نسبت به ضروربودن امام معصوم که منصوص علیه و پسر بزرگ امام سابق باشد، بادیگر اسماعیلیه موافقت دارد.

2-هر رهبری که از رهبران حشاشون ظهور میکنند به حیث حجت و داعی برای امام مستور شمرده میشود، البته به استثـناء حسن ثانی و پسرش که این دو ادعا کردند که خود شان امام هستند و از نسل نزار میباشند.

3-رشید الدین سنان بن سلیمان که امام حشاشون در بلاد شام بود، بر علاوه از عقاید اسماعیلیه  که به آن اعتقاد دارند، عقیدهء تناسخ را ایجاد نموده  ادعا کرد که وی غیب را میداند.

4-حسن ثانی بن محمد: برپا شدن قیامت را اعلان نموده شریعت را لغو کرد و مکلفیت را ساقط ساخت.

5-حج در نظرشان ظاهرا بسوی بیت الحرام (بیت الله)  بوده ولی در حقیقت بسوی امام زمان است، چه ظاهر باشد چه مخفی و مستور.

6-در بعضی از مراحل شعار شان این بود: ( در وجود هیچ  موجود نیست و کل چیز مباح است).

7-یکی از وسائل شان ترور منظم بود، طوریکه اولا اطفال خودرا به طاعت کورکورانه و اعتقاد به هر چه که برای شان گفته میشد تربیه میکردند، وقتی بازوی شان قوی میشد آنان را به سلاح معروف وقت خصوصا به خنجر آشنا میساختند، پنهان کاری و اختفاء را نیز برای شان میاموختند، حتى فدائی قبل از اینکه یک کلمه از اسرار خود را فاش کند باید خودرا به کشتن دهد. به همین طریق گروه فدائی را تربیه کرده بودند که توسط آن عالم اسلامی را تهدید میکردند.

8-توسط سلسله ای از قلعه ها و حصارها از خود دفاع میکردند، و در هر جای بلند قلعه ای به خود درست کرده بودند، و هر قلعه ای را که میدیدند در تصرف آن میکوشیدند.

9-کمال الدین بن العدیم مؤرخ در بارهء شان میگوید: در سال (572هـ/1176م) باشندگان جبل السماق در گناهان و فسوق فرو رفتند و خویش را متطهرین( پاک شونده گان) نام نهادند، در مجالس شراب نوشی، زنان و مردان خلط شده حتى مرد از خواهر و دختر خود پرهیز نمی کرد، زنان لباس مردان را پوشیدند و بعضی از آنها اعلان میکرد که  سنان پروردگارش است.

ریشه های فکری واعتقادی:

-اصول اساسی شان اصول شیعه و در قدم دوم اسماعیلیه است.

-بعد از مـوت امـام المستنصر بالله امامت را به پسر بزرگش نزار ادعا کردند که

وی قبل از تسلیم شدن امامت با پسرش کشته شد.

-مفکورهء تربیه کردن فدائیان را حسن بن الصباح از امام خود المستنصر، در وقت ملاقاتش با او، اخذ نموده بود.

-قتل و ترور یگانه وسیلهء دینی و سیاسی، در راه استحکام عقایدشان و ایقاع رعب وخوف در دلهای دشمنان شان، بود.

-مفکورهء تناسخ که رشید الدین سنان به سوی آن دعوت می کرد از نصیریه اخذ شده بود.

انتشار و جاهای نفوذ:

-دعوت شان از کرمان و یزد به طرف وسط ایران و اصفهان پیش رفت، بعدا به خوزستان و بعد به دامنهء کوه دیلم رسید و در قلعهء الموت مستقرشد، از جانب شرق به مازندران و قزوین رسیدند و مناطق رودبار ، لاماسار و کوهستان را تصرف کردند، و بسیاری از قلعه ها و حصارهایى را در طول وعرض بلاد تصرف نمودند، که از جملهء قلعه های شان: بانیاس، مصیاف، قدموس، الکهف، الخوابی و سلمیه بشمار میرود.

مراجــع:

1-الحشاشون                         تألیف برنارد لویس، برگرداننده به عربی محمد

                                       العزب موسى- دارالمشرق العربی الکبیر-بیروت

                                       -ط1-1400هـ/1980م.

2-طائفة الاسماعیلیه:                  د. محمد کامل حسین.

تاریخها نظمها،و عقایدها

3-اسلام بلا مذاهب                 د. مصطفى الشکعة.

4-اصول الاسماعیلیة و                برنارد لویس.

الفاطمیة و القرمطیة

 

موسوعه آسان در بیان فرقه ها و گروهها، نویسنده : دکتر حماد الجهنی، مترجم: محمد طاهر عطائی